هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

برای تو دخترکم

آخر سال

روزای آخر سال شده هنوز خونه مرتب نشده ............همسری تا دیر وقت سر کاره تا دیر وقت که نه شبانه روز ...من موندم و یه هانای بازیگوش ............تا اینجای داستان که خوبه هانا گلی گل منگولی مریض شده ویروس گرفته(اسهال و تب داره) ...حالا من موندم و یه هانای بی حال که حتی نمی تونه راحت بخوابه ...........یه بابایی خسته که روزا فقط میاد برای ناهار و شام و نیمه شبا هم ساعت ٤-٥ صبح میاد و می خوابه تا ٦-٧ وسایل خونه رو هم عوض کردیم و الان تو خونمون از هرچیزی دو تاست (دوتا تلوزیون- دو تا میز و...) کی میرسه که بابایی کاراشو تحویل بده و من و از این توهم دو بینی نجات بده خدا می دونه. دلم روشنه که فردا روز خوبیه ............بابایی تا عصر کار...
28 اسفند 1390

.........

هانا خانومی زیاد حوصله نوشتن ندارم .......هنوز خونه تکونی نکردم ....دارم برای عید  برات تقویم طراحی می کنم امیدوارم برسه تا عید بابیی سرش شلوغه و اصلا فرصت نداره تو کارای خونه کمکم کنه ............شبم که میاد میریم و خریدای مونده عیدو انجام میدیم............. شما هم که حسابی شیطون شدی ............دوست نداری بخوابی و کلا در حال حرکتی منم دنبالت ... الان 3 تا دندونت در اومده و فکر می کنم بزودی دندون چهارمی هم از بالا در بیاد ....................................... ...
25 اسفند 1390

تصحیح

شاید تاثیر گرفتنم از وبلاگ های مامانای دیگه باعث شد بگم دخترم شیطون شده ... ولی باید همین جا همین الان که تو نازنینم معصومانه خوابیدی  ، پست های قبلیم و تصحیح کنم دخترکم نازنینم .... تلاش هایی که برای ایستادن می کنی نگاه جستجو گرت که همه چیز برات تازه و جالبه مزه کردن هرچیزی که پیدا می کنی بیدار کردن بابایی وقتی بابایی خوابیده با کوبیدن رو صورتش ... هیچ کدوم اینا شیطونی نیست نشونی از بزرگ شدن توئه و من بی صبرانه منتظر این لحظات بودم .............. خیلی دوست دارم
12 اسفند 1390

دوست دارم

به زودی ١٠ ماهت میشه ............ رفتارت خیلی تغییر کرده داری میشی یکی مثل خودمون فقط حواست باشه از نوع خوبش شو... دیگه دوست نداری بغلت کنیم یا تو روروئکت بذاریم چون می دونی که نمی تونی شیطونی کنی چهاردست و پا رو کاملا حرفه ای میری از پله بالا میری...پا تو رو هر چیزی میذاری که بالا تر بری امیدوارم که تو زندگیتم برای بالا رفتن همینطوری خستگی ناپذیر باشی از وسایل میگیری و می ایستی و راه میری... برای بیرون رفتم دست می زنی و جیغ میکشی و میگی د'د'... منو کامل صدا می کنی بهم نگاه می کنی و میگی مامان بابا میگی ولی هنوز خطاب به بابایی نگفتی و مثل همیشه خدایا شکـــــــــــــــــــــــر هانا دوست دارم ... ...
9 اسفند 1390
1